توضیحات
در زمان برخورد هواپیماها به برجهای دوقلو در یازدهم سپتامبر، “کارولین” و “فرد وولورتون” در “وست ویلج” مشغول به کار بودند.
“کیت”، دختر چهار سالهی آنها و پرستارش “فلورنس” در آن لحظات در “بتری پارک”، تنها دو بلوک آن سوی محل وقوع حادثه حضور داشتند و همزمان با ریزش ساختمانها، داخل خیابانها میدویدند.
“کارولین” به سرعت خود را برای یافتن “کیت” به مرکز شهر رساند.
اما “کیت” به قدری از آنچه دیده بود وحشت زده شد که پس از دیدار با مادر، حتی او را نشناخت.
او به اختلال روحی شدید مبتلا شد و والدینش را که هر دو روانشناس هستند، کاملا سردرگم کرد، تا اینکه بالاخره پدربزرگ او پیشنهاد خرید یک سگ را به آنها داد: یعنی دقیقا همان چیزی که مورد نیاز “کیت” بود.
“تیمی”، “تامی” و “کنی هسکل” از همان ابتدا قرار بود وارد کسب و کار متعلق به خانواده، “ان.
وای.
اف.
دی” شوند.
پس از مرگ پدر، “تیمی” برای زندگی نزد مادرش “مارین” بازگشت و تصمیم گرفت سگی خریداری کند: یک “دالمیشن” به نام “بلیز”.
او و “بلیز” به شدت به یکدیگر نزدیک بودند.
صبح روز یازده سپتامبر، هر سه برادر برای کمک به محل وقوع حادثه رفتند.
“تیمی” و “تامی” در زمان ریزش برجها، داخل بودند.
به این ترتیب “مارین” دو فرزندش را از دست داد.
خانواده که کاملا به هم ریخته بود، در تلاش برای زنده نگه داشتن یاد فرزندانش، به شدت به “بلیز” وابسته شد.
عشق بدون قید و شرط “بلیز” به خانواده کمک کرد تا غرور و افتخار را جایگزین غم مرگ این پسرهای قهرمان کند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.