ایران باستان: چهارراه فرهنگها
گستره امپراتوری ایران باستان در اوج عظمت خود بیشتر منطقهای را که امروز خاور نزدیک یا خاورمیانه میگویند شامل میشد و از غرب سواحل دریای مدیترانه و از شرق تا مرزهای هندوستان را در بر میگرفت. در این میان سرزمین اصلی ایران ویژگی بیشتری داشت و شامل ناحیهای میشد که امروزه ملت ایران در آن سکونت دارد.
در چهارراه تمدن، سفر میکنیم به تاریخ ایران زمین، سرزمین پارس.
برنامه ای که ۴۰ سال پیش توسط دیوید فراست ساخته شد و هیچ وقت دیده نشد.
به کمک چندین باستان شناس و به همراه بازسازی وقایع آن دوران، این اتفاقات تاریخی رو برسی میکنیم.
از کوروش تا اسکندر، از اردشیر تا حملهی اعراب، از ویرانی مغولها تا آبادی نصف جهان، از کشف طلای سیاه تا مدرنیتهی رضا شاه.
اپیزودهای این مجموعه به ترتیب : 1 – مدارک و شواهد 2 – افسانه یا تاریخ 3 – نگهبانان آتش مقدس 4- سایه خدا روی زمین 5 – نوادگان ترکان و مغولان 6 – نصف جهان 7 – یغماگران
بخش مرکزی این منطقه متنوع جغرافیایی، فلات گسترده ایران است که به طور متوسط بین هزار تا دو هزار متر از سطح دریا ارتفاع دارد و گستره آن از دریای خزر در شمال تا خلیج فارس در جنوب به حدود هزار کیلومتر میرسد.
در منتهیالیه شرقی این منطقه دو کویر نمکی بزرگ، دشت کویر و دشت لوت، قرار گرفته و در غرب، رشته کوههای سر به فلک کشیده و ناهموار زاگرس به طور اریب در امتداد فلات از شمال غربی تا جنوب غربی کشیده شده است؛ در غرب این کوهها که قلههای آن غالبا پوشیده از برف است، فلات به تندی به سوی دشتهای هموار آبرفتی دره رودهای دجله و فرات سرازیر میشود و این منطقهای است که از دیرباز به آن بینالنهرین میگفتند.
مدتها پیش از پیدایش امپراتوری ایران، تنوع عظیم سرزمینی و اقلیمی خاور نزدیک و موقعیت استراتژیک آن، این منطقه را برای سکونت بسیار جذاب کرده بود، منطقهای که به طور طبیعی به چهارراه بزرگ فرهنگها تبدیل شده بود.
از هزاره چهارم قبل از میلاد و شاید حتی زودتر از آن، این ناحیه پذیرای مهاجرتهای ادواری اقوام گوناگون، به ویژه از استپهای پیرامون دریای خزر در شمال بوده است.
این گروهها هم در تنوع قومی و فرهنگی منطقه سهم داشتهاند و هم از رفاه و ثروت فزاینده آن سود بردهاند. نخستین واحدهای سیاسی که ظاهر شدند، دولت ـ شهرهای مستقلی بودند که هر یک از یک مرکز شهری تشکیل میشد و اطراف آن را دهکدهها و کشتزارها فرا گرفته بودند.
سرانجام گروههایی از این دولتهای کوچک در ملل واحدی ادغام شدند، برخی حالتی تهاجمی یافتند و با گرد آوردن ارتشهای بزرگ سرزمینهای همسایه خود را فتح کردند و نخستین امپراتوریها را به وجود آوردند. این امر به پیدایش الگویی برای توسعه فزاینده نظامی و سیاسی انجامید؛ اوج این توسعه پیدایش پهناورترین امپراتوری خاورمیانه در تاریخ یعنی امپراتوری ایران باستان بود.
” آغاز یک امپراطوری “، بر روی چگونگی ساخت تمدنهای بزرگ تمرکز دارد. این مجموعه به ساختارامپراطوریهای بزرگی مثل یونان در دوران اسکندر، پارسیان دورهٔ هخامنشیان، چین، روسیه و همینطور بریتانیا رنسانس، عصر معماری و امپراطوری ناپلئون میپردازد.
ساختار هر قسمت شبیه به هم است به این صورت که ما از دستاوردهای مهندسی و معماری هر امپراطوری، به عنوان یک منشور استفاده میکنیم و از طریق آن به نمایش فرهنگ و تاریخ آن میپردازیم.
سلسلهای از اقوام کامیاب
ایران باستان، مانند بسیاری از اقوام خاور نزدیک، بخش مهمی از اندیشههای سیاسی، نظامی و فرهنگی خود را از تمدنهای بسیار موفقی که در امتداد رودهای فرات و دجله تشکیل شده بود به ارث بردند.
بینالنهرین، با داشتن آب فراوان و خاک حاصلخیز، یکی از اولین مناطق خاور نزدیک (که مصر دومین آن محسوب میشد) در توسعه کشاورزی، راههای بازرگانی و دولت ـ شهرها بود. از حدود سال ۳۱۰۰ تا ۲۰۰۰ ق. م این ناحیه زیر تسلط سلسلهها، دولت ـ شهرها و امپراتوریهای کوچکی بود که همگی را به نام شهر اصلی آن سومر، که در نزدیکی خلیج فارس و جنوب شرقی عراق کنونی قرار داشت، تمدن سومری مینامند.
با گذشت زمان سومریان نیز جذب اقوام مشهورتری به نام بابلیان شدند که پایتختشان بابل، در کنار رود فرات و حدود پانصد کیلومتری شمال غربی خلیج فارس قرار داشت. سلسلههای بابلی که جانشین یکدیگر میشدند تا هزار سال بعد بر بینالنهرین تسلط داشتند. چستر استار، مورخ، زندگی این اقوام را چنین توصیف میکند:
کشور با آبراههها و جادهها به قطعات زمین نسبتا منظمی تقسیم میشد که با ابزارهای هندسی تعیین شده بود. کشاورزان با خیشها، بذرکارهای چوبی و بیلهای سنگی زمین را شخم میزدند و جو میکاشتند؛ چوپانان و سگهای گله از رمههای گوسفند و بز مراقبت میکردند؛ نواحی دیگر از باغهایی تشکیل شده بود که دیوارهای گلی آنها را محصور کرده بود.
در این باغها درختهای میوه به عمل میآمد و درختهای نخل بر آنها سایه میافکند. الاغها در کوره راهها و قایقها در آبراههها فراوردههای کشتزارها را به مراکز حیاتی یعنی شهرها حمل میکردند. هر شهر… با خندق و دیوارهای خشتی احاطه شده بود… در درون دروازه شهرها گارد سربازان بر رفت و آمد نظارت داشت. خیابانهای به اندازه کافی عریض برای عبور ارابهها و گاریها در میان بلوکهای خانههای مرفه احداث شده بود؛ در پشت آنها کوچهها و انبوه کلبههای کوچک گلی با بامهای مسطح قرار داشت.
در این قسمت بیشتر کشاورزان میزیستند که هر روزه با زحمت به مزارع میرفتند (گرچه بعضی از آنها نیز در دهکدههای فرعی و کوچک گلی زندگی میکردند)… و آهنگران و کوزهگران و دیگران نیز بودند.
سومریها و بابلیان کامیاب نفوذ خود را به مناطق و اقوام همسایه خود نیز توسعه دادند که پیشرفتهترین آنها از لحاظ فرهنگی، ساکنان فلات ایران باستان بودند.
اولین فرهنگ مهم ایران فرهنگ عیلامی بود که در هزاره سوم ق. م پدیدار شد. ناحیه عیلام تقریبا شامل ارتفاعات جنوبی فلات، منطقه مشهور به فارس (نیز پارس یا پرسه) و نواحی کمارتفاع کناره خلیج فارس میشد، که از جمله شهر مهم شوش را نیز در بر میگرفت. عیلامیها مدت درازی زیر تسلط سومریها بودند.
اما رفتهرفته از هزاره دوم و با افول سومر، عیلام به دولت مستقلی تبدیل شد. اوج تمدن فرهنگی و سیاسی عیلام میان سالهای ۱۴۵۰ و ۱۱۲۵ ق. م بود؛ دورهای که آنها سنگنبشتههایی به زبان یکتای خود باقی گذارده و به تولید صنایع دستی بسیار عالی طلایی، نقرهای و مفرغی پرداخته و به طور کلی از رفاه زیادی برخوردار بودهاند.
با این حال، هنگامی که بابلیان در زمان حکومت نبوکدنصر یکم در واپسین دهههای قرن دوازدهم ق. م به عیلام یورش بردند، دوره شکوفایی عیلام ناگهان به پایان رسید. در چهار سدهای که پس از آن فرا رسید، جنوب و غرب ایران نه تنها از سوی بابل، بلکه از طرف خارجیان متعدد دیگری که نیرومندترین آنها آشوریان بودند، تحت نفوذ قرار گرفت. آشور، که نام خود را از شهر آشور واقع در کرانههای شمالی رود دجله اخذ کرده است، در بیشتر هزاره دوم ق. م به صورت یک دولت کوچک در بینالنهرین وجود داشت.
سپس در قرن نهم ق.م آشوریان به رهبری شاهانی جنگجو، از سرزمین کوچک خود به طور ناگهانی متوجه خارج شدند و شروع به فتح سرزمینهای اطراف و تأسیس یک امپراتوری بزرگ کردند. این قلمرو که پهناورترین قلمرو در خاور نزدیک تا آن روزگار بود، در شرق بیشتر فلات ایران، در مرکز بابل، و بقیه بینالنهرین و در غرب سوریه، فلسطین و قسمتهایی از مصر را در بر میگرفت. شهرت آشور در ارتش بزرگ و هولناک آن و روشهای خشن و سنگدلانه آن در تسخیر و نحوه حکومت بر سرزمینهای خارجی بود. بنا به نوشته د. ج. وایزمن دانشمند:
روشهای آشوریان بسیار خشن و بیرحمانه بود؛ آنها میخواستند در اقوامی که دستورات خدای آنها را رعایت نمیکنند «ایجاد هراس» کنند. تمام کسانی که قادر به فرار نبودند کشته میشدند، دهکدههایشان غارت میشد و محصولاتشان به آتش کشیده میشد. به تدریج مناطق جدید اشغال شده مجبور شدند یک خراج اولیه و سپس خراجی سالانه بپردازند تا ثابت کنند که رفتار خوبی دارند. بدینگونه غنایم زیادی گرفته میشد، که تأکید بیشتر بر مواد کمیاب، سلاحها و تجهیزات جنگی از جمله اسب و سایر حیوانات بود.
این غنایم منبع تجملی محسوب میشد که به اقتصاد آشوریان رونق بیشتری میداد. حاکم ناحیهای که به آن حمله شده بود مجبور میشد طی عهدنامه وفاداری به قید سوگند متعهد شود که در صورت هرگونه تخلف به خشم خدایان آشوری تن در دهد. این امر در واقع برای هر گونه مداخله بعدی آشوریان ضمانت اجرایی مذهبی و قانونی فراهم میکرد و انگیزه نیرومندی میشد برای حاکم دستنشانده که دست از پا خطا نکند و به تکرار تخلف نپردازد… آشوریان وقتی منطقهای را فتح میکردند، در آنجا یک مقام محلی با یک پادگان کوچک باقی میگذاشتند تا وضعیت محلی و هر گونه فعالیت براندازی را گزارش دهد. این گزارشهای جاسوسیتوسط پیکها فرستاده میشد و به موقع به آشوریان هشدار میداد که هماهنگ با دستنشاندگان وفادار به اقدامات جبرانی بپردازند.
ویرانههای یک شهر باستانی عیلام.
در میان اشیای دستساختی که در بقایای شهرهای عیلامی کشف شده است ظروف سفالی زیبایی وجود دارد که باستانشناسان به آنها «وسایل کفتری» میگویند؛ این ظروف معمولاً زرد جلا دارند و با ردیف پرندگان آراسته شدهاند.
کوششهایی برای تعیین تاریخ مهاجرت ایرانیان
مورخان هنوز در باره تاریخ دقیق مهاجرت آریاییان که باعث ورود نیاکان پارسیان به ایران شده است اطلاع قابل اطمینانی ندارند. جان کورتیس در قطعهای که از کتاب ایران باستان انتخاب شده است، توضیح میدهد که چگونه از انواع سفالگری، به ویژه نوع مشهور به «ابزارهای خاکستری آغازین منطقه غرب»، که در اواخر هزاره دوم ق. م در شمال غربی ایران ساخته شدهاند، میتوان سرنخی در این باره به دست آورد.
«گاه اندیشیده شده است که پیدایش این اشیای سفالی خاکستری در غرب ایران به معنای آغاز ورود ایرانیان، نیاکان… مادها و پارسها به سرزمین کنونی است. از این ایرانیان نخستین بار در زمان سلطنت شلمنصر سوم((۸۵۸ ـ ۸۲۴ ق. م) پادشاه آشور، که به غرب ایران لشکر کشیده بود، نام برده شده است.
فرض بر آن است که این مردم، که به زبان هند و اروپایی سخن میگفتند، بومی ایران نبودهاند و تصور میرود که میهن اصلی آنها جایی در سرزمین استپی پهناوری که از شرق رود دانوب تا کوههای اورال امتداد داشته بوده است… اشیای سفالی خاکستری غرب ایران متعلق به عصر آهن ظاهرا از اشیای خاکستری عصر متأخر مفرغ که در کاوشگاههای… نزدیک گوشه جنوب شرقی دریای خزر پیدا شدهاند سرچشمه گرفته بودهاند.
در کاوشگاههای غرب ایران که اشیای خاکستری پیدا شدهاند، گسستی ناگهانی با سفالگری آغازین سنتی به چشم میخورد، و… این واقعیت ممکن است بیانگر آن باشد که مردمی که از این سفالگری استفاده میکردهاند از شرق به غرب ایران آمده بودهاند… بنابراین احتمال دارد که ایرانیان در نیمه دوم هزاره دوم ق. م به غرب ایران باستان سرازیر شده باشند. این نظریهای جذاب است، اما موضوع فوقالعاده پیچیده مینماید… نه از تعداد مردمی که در این مهاجرت شرکت داشتهاند و نه از چگونگی مسافرت یا ساختار اجتماعی ایشان کمترین اطلاعی نداریم. تاریخ دقیق رسیدن آنها به غرب ایران شاید هیچگاه به طور رضایتبخشی حل نشود؛ چه بسا این مهاجرت در زمانی طولانی و حتی شاید قرنها ادامه داشته است.»
این برجستهکاری از کاخ آشور بانیپال ارابه جنگی سلطنتی سنگینی را نشان میدهد که چهار تن خدمه دارد و یک سوار کماندار در جلو از آن حمایت میکند. بعضی ارابههای آشوری کوچکتر و سبکتر از انعطاف بیشتری برخوردار بودند چون میشد آنها را از هم باز کرد و میتوانستند در زمینهای ناهموار حرکت کنند.
جنگجویان آشوری زندانیانی را که در حمله به فلسطین اسیر شدهاند، بیرحمانه به صلابه کشیدهاند.
ظهور مادها در تاریخ ایران باستان
اما پیش از آنکه شاهان آشوری فرمانروایی خشن خود را بر بخشهای وسیع خاور نزدیک گسترش دهند، بذرهای سقوط آنها در ارتفاعات فلات ایران پاشیده شده بود.
مهاجرتهای ادواری اقوام چادرنشین از استپهای آسیای مرکزی در سراسر هزاره دوم ادامه داشت، و شاید بین سالهای ۱۱۰۰ و ۱۰۰۰ ق. م (تاریخ دقیق آن مورد منازعه است) گروههای کوچکی که خود را آریایی میدانستند به درون فلات سرازیر شدند.
نام ایران، که بعدا به این سرزمین داده شد، از کلمه «آریانام» به معنای «سرزمین آریاییها» مشتق شده است.
بر اساس سالنامههای باقیمانده آشوری، در نیمه قرن نهم قبل از میلاد، دو قوم آریایی کاملاً در ایران مستقر شده بودند: یکی «مادا» که آنها را «مادها» مینامیم و عمدتا در بخش شمال غربی فلات و در اطراف شهر اکباتان (همدان امروزی) اقامت گزیدند و دیگری «پارسوا»، یعنی پارسیان، که سرانجام سرزمین عیلامی کهن فارس را اشغال کردند.
از این دو قوم جدید ایران باستان، مادها نخستین قومی بودند که در امور خاور نزدیک برتری نظامی و سیاسی یافتند.
آنها ظاهرا در میانه دهه ۷۰۰ ق. م به اندازه کافی نیرومند شده بودند که حداقل تهدیدی برای آشوریان به شمار آیند، چرا که سالنامههای آشوری به دو لشکرکشی به ماد اشاره دارند که به ترتیب به فرماندهی شاه تیگلت پیلسر سوم (سلطنت از سال ۷۴۴ تا ۷۲۷) و شاه سارگون (سلطنت از سال ۷۲۱ تا ۷۰۵) انجام گرفته است.
آشوریان برجستهکاریهایی از این عصر تراشیدهاند که استحکامات مادی را با برج و بارویی نشان میدهد که در آن شکافهایی وجود دارد و مدافعان از درون این شکافها میتوانستند سلاحهایی را موشکوار به سوی حملهکنندگان پرتاب کنند.
مادها با ریشههای بیظرافت چادرنشینی خویش، چنان که اومستد توصیف کرده است در این برجستهکاریها نشان داده میشوند:
با گیسویی کوتاه که با نوار سربند سرخی بسته شده و با ریش مجعد کوتاه به روی فرنج [تونیک] خود کتی از پوست گوسفند میپوشیدند که هنوز برای مسافران بهترین دوست در زمستانهای سخت فلات است، و چکمههای ساقهبلندی به پا داشتند تا بتوانند از روی برف عمیق عبور کنند. آنها فقط به نیزه بلندی مسلح بودند و با سپر حصیر بافت مستطیل شکلی از خود دفاع میکردند.
مادها از سواران تیرانداز نیز استفاده میکردند که این عمل نظامی را از اجداد خود، چادرنشینان استپهای آسیای مرکزی به ارث برده بودند. آنها بیباک بودند و از هجوم آشوریان بیمی نداشتند و از این رو رشد و پیشرفت کردند.
اوج این روند جلوس کیاکسار دوم[هوخشتره] به تخت سلطنت در سال ۶۲۵ ق. م بود که شهریاری پرتحرک و پویا محسوب میشد. کیاکسار دوم تصمیم گرفته بود سرانجام آشوریان را شکست دهد و طی همین فرایند امپراتوری ماد تشکیل شد.
بیگمان کلید موفقیت کیاکسار دوم برنامه توسعه نظامی و سازماندهی مجدد ارتش بود که بلافاصله پس از آنکه جانشین پدرش فرورتیش شد، اجرا کرد.
کیاکسار نیزهداران، کمانداران و چابکسواران خود را در واحدهای جداگانهای سازمان داد که هر یک از آنها جداگانه برای نبرد در میدان رزم آموزش میدیدند.
او همچنین برای ارتش ایران باستان لباس متحدالشکلی در نظر گرفت که عبارت بود از یک بالاپوش چرمی آستینبلند که تا زانوی سرباز میرسید و دو کمربند با یک قلاب گرد بر روی آن بسته میشد؛ و نیز شلوارهای چرمی و کفشهای بندداری که نوک برگشتهای داشتند. بر سر سربازان نیز یک کلاهنمدی که لبهای تا روی گردن داشت قرار میگرفت. کمانداران و نیز بعضی از سربازان که هم از نیزه و هم کمان استفاده میکردند بسیار مراقب کمانهای خود بودند و تیرها را در یک ترکش یا تیردان چرمی که به شانه یا کمر میآویختند مینهادند.
گرچه بسیاری از سپاهیان کیاکسار از مادهای بومی بودند ولی او به استخدام سرباز از سایر قبایل کوچکتر ایرانی که دستنشانده مادها محسوب میشدند یا به حمایت قدرت ماد وابسته بودند نیز پرداخت. در اوایل سلطنت کیاکسار گاه پارسیان ایالت فارس نیز دستنشانده مادها بودند.
ارابههای مرگبار آشوری
یکی از رموز کامیابی ارتش مخوف آشور در ایران باستان استفاده مؤثر از ارابههای جنگی بود که در اینجا توصیف شده است (برگرفته از کتاب آشورشناس برجسته د. ج. وایزمن به نام جنگ در جهان باستان.)
قدرت اصلی ارتش آشور به خاطر وجود ارابههای آن بود.
این سلاح جنگی متحرک در طی سدههای سیزدهم و دوازدهم ق. م در دشتهای شمالی [بینالنهرین] به کار گرفته میشد و سپس… با استفاده از اسبهای چابکتر که برای کار با این ارابه پرورش مییافتند، و بهبود خود ارابه توسعه یافت.
ارابههای قرن نهم گاه با چهار اسب کشیده میشدند، اما عدم چابکی و آسیبپذیری اسبها باعث شد که دیگر از آنها به عنوان وسیله جنگی استفاده نشود.
تغییرات در فنآوری آهنگری برای طراحی وسیله نقلیه سبکتر با یک قالب چوبی که بر روی یک وسیله فرود فلزی کار گذاشته میشد همراه با حرکت محور چرخ به عقب از مرکز، این ارابه را بهبود بخشید.
نتیجه کار، قابل مانور بودن بیشتر ارابه در اثر اصطکاک کمتر چرخ بود…
ارابهران خود را در جلوی حفاظ محکم نگاه میداشت ضمن آنکه مالبند را، که در آغاز بیضی شکل و سپس مستقیم شد، محکم به دست میگرفت و بدینترتیب کنترل دو یوغ اسب آسانتر میشد.
شکل ارابه مستطیلتر شد تا استفاده از زره و خدمه را راحتتر کند… با نزدیک شدن زمان نبرد یک اسب اضافی یا یدکی نیز به عقب آن بسته میشد.
ارابه سبک معمولاً دو خدمه داشت، یکی راننده و دیگری کماندار یا نیزهافکن، اما پس از قرن نهم فرد سومی نیز با یک یا دو سپر برای تقویت عقب ارابه افزوده شد…
این ارابهها یا تکان و شوک شدیدی در مرکز حمله ایجاد میکرد، تاکتیکی که ارزش حمله پیادهنظام دشمن در نبرد باز را کاهش میداد، یا در جناحین در مانورهای محاصره هماهنگ با سوارهنظام به کار میرفت.
سقوط آشور
وقتی کیاکسار مطمئن شد که ارتش او به اندازه کافی بزرگ و نیرومند شده است، نقشه خود در مورد یورش به آشور را به اجرا گذاشت.
او میدانست که آشور، که زمانی بلای جان تمام خاورمیانه بود، اخیرا در اثر آشوبها و شورشهای متعددی که میان اقوام تابعهاش بروز کرده، ضعیف و آسیبپذیر شده است.
با این حال او معتقد بود که نباید دشمن را دست کم گرفت و از این رو خردمندانه با نبوپلسر، پادشاه بابل، که به اندازه وی از آشوریان بیزار بود متحد شد.
حدود سال ۶۱۴ ق. م نیروهای متحد ماد و بابل به سرزمین اصلی آشور واقع در کرانههای علیای رود دجله سرازیر شدند. شهرها یکی پس از دیگری به دست حملهکنندگان افتادند تا سرانجام به بزرگترین و مهمترین شهر آشور یعنی نینوا یورش بردند.
پیامبر یهود، ناحوم نبی، که معاصر با کیاکسار بوده است، توصیف زنده زیر را از سقوط خونین شهر در عهد عتیق ارائه میدهد:
خراب کننده [کیاکسار؟ نبوپلسر؟ دست خداوند؟] در مقابل تو بر میآید.
حصار را حفظ کن، راه را دیدهبانی نما، کمر خود را قوی گردان و قوّت خویش را بسیار زیاد کن…
سپر جبّاران او سرخ شده و مردان جنگی به قرمز ملبّس و ارابهها در روز تهیه او از فولاد لامع است و نیزهها متحرک میباشد.
ارابهها را در کوچهها به تندی میرانند و در چهارسوها به هم بر میخورند.
نمایش آنها مثل مشعلهاست، مانند برقها میدوند… دروازههای نهرها گشاده است و قصر گداخته میگردد.
و حُصَّب برهنه شده (به اسیری) برده میشود [ملکه؟[ و کنیزانش چون نوای فاختهها سینهزنان ناله میکنند.
و نینوا از روزی که به وجود آمد چون برکه آب بود اما مردمانش فرار میکنند (و اگرچه صدا میزنند) که بایستید، بایستید، لیکن احدی ملتفت نمیشود.
نقره را غارت کنید و طلا را به یغما برید زیرا که اندوختههای او را و کثرت هرگونه متاع نفیسهاش را انتهایی نیست.
او خالی و ویران و خراب است و دلش گداخته و زانوهایش لرزان و در همه کمرها درد شدید است و رنگ رویها همه پریده است…
ولی بر شهر خونریز که سراسر از دروغ و قتل مملو است و غارت از آن دور نمیشود. آواز تازیانهها، غرغر چرخها، جهیدن اسبان و جستن ارابهها.
سواران هجوم میآورند و شمشیرها برّاق و نیزهها لامع است. کثرت مجروحان و فراوانی مقتولان و لاشهها را انتها نیست. بر لاشههای یکدیگر میافتند!
لشکرکشی علیه آشور چنان موفقیتآمیز بود که آن امپراتوری نیرومند به سرعت و برای همیشه فروپاشید. از آن پس یگانه خاطرهای که از آشور باقی ماند درّندگی آن بود.
مادها و بابلیان سرزمین آشور را بین خود تقسیم کردند و تا مدتی به همزیستی با صلح در کنار یکدیگر پرداختند. پسر نبوپلسر به نام نبوکدنصر دوم، که در سال ۶۰۵ ق. م جانشین پدر شد، از طریق ازدواج با یک شاهزاده خانم مادی به نام آمیتیس، به تحکیم این اتحاد بزرگ کمک کرد.
به خاطر همین شاهدخت ایرانی بود که او باغهای معلق مشهور بابل را در ایران باستان بنا کرد؛ باغهایی که بعدها از عجایب هفتگانه جهان باستان شمرده شد.
انهدام امپراتوری آشور افزون بر آنکه مادها و بابلیان را در کنار هم قرار داد، موازنه قدرت جدیدی در خاورمیانه پدید آورد که در آن چهار ملت با قدرتی تقریبا یکسان تسلط یافتند.
این چهار قدرت، در کنار ماد و بابل (که گاه به کلده نیز اشاره میشود چون نبوپلسر که در کلده، ایالت کوچکی در ساحل شمالی خلیج فارس، گرامی داشته میشد، سلسله کلدانی را در آنجا بنیاد گذاشت) عبارت بودند از لیدی که بیشتر آسیای صغیر را در تصرف داشت و مصر.
ظلمت در نیمروز
اما کیاکسار از این موازنه قدرت راضی نبود. او نیز مانند شاهان و رهبران نظامی کامیاب دیگر تاریخ، آرزوی توسعه قلمرو خود را به زیان همسایگان در سر میپرورانید.
کیاکسار مدتی پس از تحکیم قدرت در سرزمینهای آشور سابق، فتوحات خارجی خود را آغاز کرد.
مادها پس از نبردی سخت، کادوسیها را، که در نوار باریک ساحلی و جنگلی جنوب دریای خزر میزیستند، مقهور خود ساختند. کیاکسار همچنین به سوی غرب حملهور شد و در سال ۵۹۰ ق. م ارمنستان را که منطقهای کوهستانی میان آسیای صغیر و دریای خزر بود، به تصرف در آورد.
کیاکسار از سویی به درستی باور داشت که این تهاجمات او را نیرومندتر ساخته است، اما از سوی دیگر مشکلات خطیری را که حفظ یک امپراتوری پهناور پیش میآورد پیشبینی نمیکرد.
در این زمینه میتوان به مشکلات لجستیکی ارتباط و حمل و نقل سربازان و تدارکات در فواصل بعید اشاره کرد.
بیشترین خطر بالقوه، تهدید دائمی شورش توسط اقوام تابعه ناراضی بود، چون امپراتوری ماد از مجموعه دولتهای دستنشاندهای تشکیل میشد که از نژادها و فرهنگهای مختلف بودند و همه آنها از مادها که به زور بر ایشان تسلط یافته بودند نفرت داشتند.
واقعیت پیچیدهتر این بود که زبان و آداب و رسوم محلی مادها به آن اندازه برای اقوام مغلوب ایران باستان گیرایی نداشت که به راحتی آن را بپذیرند.
آلساندرو بائوسانی تاریخدان چنین مینویسد:
به نظر نمیرسد که مادها دارای فرهنگ بسیار غنی بوده باشند، زیرا در سنگنبشتههایی که از شاهان پارس پس از یکپارچگی دولتهای ماد و پارس باقی مانده است لازم دانستهاند که از زبانهای عیلامی و بابلی استفاده کنند نه از زبان مادی، که احتمالاً دارای خط نبوده و چندان تفاوتی با زبان پارسی نداشته است.
همچنین آداب و رسوم شاهان ماد ظاهرا از آیینهای بابلی و آشوری گرته برداری شده است.
باغهای معلق شگفتیانگیز
دیودوروس سیکولوس مورخ یونانی سده نخست پیش از میلاد، در این قطعه از کتاب کتابخانه تاریخ به شرح باغهای معلق مشهور بابل در ایران باستان میپردازد که در شمار عجایب هفتگانه جهان باستان محسوب شده است.
همچنین در کنار آکروپولیس [استحکامات مرکزی شهر] آنچه باغ معلق نامیده شده وجود داشت که توسط پادشاه [بابل] برای خوشایند همسر او ساخته شده بود؛ چون این زن، که میگویند تبار پارسی داشت [دیودوروس در اینجا پارس را با ماد اشتباه میکند] و در حسرت کوههای سرسبز میهن خود بود، از شاه درخواست کرد تا باغی شبیه سرزمین پارس برای او بسازد…
چون باغ مانند دامنه یک تپه شیب داشت و بخشهای متعدد آن طبقه طبقه روی هم قرار گرفته بودند، منظره کلی آن مانند یک باغ معلق بود. وقتی صفههای پلکانی صعودی ساخته شدند، در زیر آنها تالارهایی احداث شد و درختهایی در آنها و بالای آنها کاشته شد که به تدریج روی یکدیگر رشد کردند…
سقفهای این تالارها با شاهتیرهایی از جنس سنگ به طول ۱۶ پا محافظت میشد…
سقف روی این شاهتیرها نخست با لایهای از نی که در لابلای آنها مقدار زیادی قیر [قطران] ریخته شده بود پوشانده شد و روی آن آجر پخته که در میان آنها آهک ریخته بودند قرار داشت، لایه سوم از سرب بود و سپس خاک ریخته میشد که رطوبت آن به پایین نفوذ نکند.
در پایین نیز زمین به اندازه کافی کنده میشد تا درختان بزرگتر بتوانند ریشه بدوانند؛ و زمین… با هر نوع درخت کاشته شده بود… و چون همه تالارها… به حد کافی نور میگرفتند، جایگاههای متعدد سلطنتی با تصاویر بسیار در آن احداث گردید؛ و در یکی از تالارها شکافی ایجاد شد و در آن تجهیزاتی گذاشتند که آب تمام باغ را به حد وفور از رودخانه میگرفت و به همه جا توزیع میکرد.
کیاکسار که مطمئن بود میتواند سرزمینهای فتح شده خارجی را حفظ کند و مایل بود سرزمینهای بیشتری را به امپراتوری خود بیفزاید، در حدود سال ۵۸۹ ق. م از سوی ارمنستان به سوی غرب حرکت کرد و قدرت بزرگ دیگری را که کشور لیدی [بیشتر ترکیه کنونی] بود مورد حمله قرار داد.
آلیاتس، پادشاه لیدی، با ارتش عظیم خود به مقابله برخاست، و بنابه نوشته هرودوت «جنگ تا پنج سال ادامه یافت که طی آن هم لیدیاییها و هم مادها بارها به پیروزیهایی دست یافتند.
اما آنچه جنگ را ناگهان و به طور غیرمنتظره متوقف ساخت نه عامل نیروی انسانی بلکه حادثهای طبیعی بود.
در یکی از بزرگترین رویدادهای طبیعی تاریخ ایران باستان، در روز ۲۸ مه [حدود ۷ خرداد] سال ۵۸۵ ق. م در اوج نبرد میان نیروهای متخاصم، یک خورشید گرفتگی کامل اتفاق افتاد.
هرودوت بعدها این کسوف را چنین گزارش داد:
پس از پنج سال جنگ بینتیجه، درست در هنگامه نبردی که میان دو ارتش جریان داشت، ناگهان روز همانند شب تاریک شد.
این تاریکی روز را قبلاً یونانیان [که در آن زمان از اتباع لیدی بودند و چه بسا بعضی از آنها در ارتش آلیاتس نبرد میکردند] از زبان طالس ملطی[از دانشمندان یونان باستان] پیشگویی کرده بودند و او تاریخ دقیق روزی را که این واقعه اتفاق میافتاد ذکر کرده بود. هم لیدیاییها و هم مادها وقتی این ظلمت را در روز مشاهده کردند دست از نبرد کشیدند.
کیاکسار با اعتقاد به اینکه این ظلمت ناگهانی هولناک در نیمروز، نمایانگر طالع بدشگونی برای ایران باستان است، سپاهیان خود را از لیدی خارج کرد و هرگز به آنجا بازنگشت.
او یک سال بعد درگذشت و متوجه نشد که این کسوف در واقع نشانه بدفرجامی مادها بوده است؛ زیرا امپراتوری کوتاه مدت آنها دچار کسوف بزرگتری شد و به زودی توسط یکی از اقوام تابعه خود، گروهی که میراث زبانی و فرهنگی بسیار نزدیکی با آنها داشتند، یعنی پارسیان، منقرض گردید.
پارسیان به نحوی غیرمنتظره و بهتآور به مرحله بزرگی از تاریخ گام نهادند…
امپراتوری کوروش بزرگ
وقتی کوروش دوم بزرگترین پادشاه و بنیادگذار شاهنشاهی و امپراتوری ایران باستان در حدود سال ۵۹۹ ق. م زاده شد، جهان او از همان زمان باستانی شده بود.
طی قرنهای طولانی و پرهیاهو، امپراتوریهای بزرگ بینالنهرین و ایران باستان همانند جزر و مدی بیپایان ظهور و سقوط کرده و در پس خود شهرهای ویران و بلندپروازیهای فروپاشیده را باقی گذاشته بودند.
جدیدترین موج فراز آمده در این جزر و مد تاریخی مادها بودند که از همه نیرومندتر شدند.
هنگامی که ارتش کیاکسار سراسر ارمنستان را در نوردید و سپس برای فتح لیدی به سوی غرب تاخت، کوروش فقط ده سال داشت.
در آن زمان این پسرک گمان نمیبرد که موج سریع و توقفناپذیر قدرت ماد ناگهان فرو ریزد، یا کسی که رهبری این فروپاشی را برعهده خواهد داشت خود او خواهد بود.
همچنین کوروش جوان در خواب هم نمیدید که او و فرزندان و نوادگانش میتوانند بزرگترین موج امپراتوری را که تاکنون به خاور نزدیک یورش برده است به وجود آورند.
مستند منم کوروش (12 قسمت)
منم کوروش به نویسندگی و روایت دکتر محمود کویر دو مجموعه شش قسمتی (جمعا 12 قسمت) غیر مستند است که با الهام گرفتن از روایتهای تاریخی داستان زندگی کوروش را از تولد تا هنگامی که به پادشاهی پارس میرسد بازگو میکند.
در این انیمیشن که با تکنیک ‘تری دی کمیک’ ساخته شده در حدود هزار تصویر استفاده شده.
تبار کوروش
تبار این پسر به هخامنش میرسید؛ کسی که بنیانگذار نیمه افسانهای خاندان سلطنتی پارس بود و گفته میشود که عشایر کوهنشین ابتدایی فارس را به ملتی کوچک تبدیل کرد.
این ملت مغرور اکنون دستنشانده پرحسرت مادهای جاهطلب شده بود؛ اما تقدیر چنان نبود که این وضعیت زیاد طول بکشد.
کوروش بزرگتر که شد به مردی با بینش ژرف، دلاور و با استعداد تبدیل شد؛ آرزوی او تنها آزاد کردن قوم خود از زیر سلطه مادها نبود، بلکه توانست در زمانی بسیار کوتاه دودمان هخامنشی را به قدرتی باورنکردنی و نفوذی شگفتانگیز در بیشتر جهان شناخته شده آن روز برساند.
آلساندرو بائوسانی مینویسد:
ظهور ناگهانی و کسب قدرت پارسیان به رهبری… کوروش بزرگ… یکی از پدیدههای شگفتانگیز، و نه البته نادر، تاریخ گذشته و حال آسیاست. این نشان میدهد که چگونه دولتی کوچک میتواند، بدون دلیل روشن، همانند ستارهای جدید ناگهان بدرخشد و فراخی مرزهای خود را به اقوام و ملل و نژادهای گوناگون گسترش دهد.
سقوط ناگهانی ماد
کوروش در حدود ۴۱ سالگی در سال ۵۵۸ ق. م در پارس بر تخت پادشاهی نشست.
او که تیزهوشی و زیرکی خاصی نسبت به طبیعت انسان و درکی عمیق از نیروهای سیاسی بینالمللی روزگار خویش در ایران باستان داشت، به این نتیجه رسیده بود که بسیاری از اشراف ماد که زیر فرمان آستیاگ [ایشتوویگو]، فرزند و جانشین کیاکسار [هوخشتره]، میزیستند از پادشاه جدید راضی نیستند.
آستیاگ که در فرمانروایی, دلاوری و لیاقت کیاکسار را نداشت، ظاهرا بیشتر اوقات خود را به خوشگذرانی در دربار شکوهمند جدید ماد در اکباتان [همدان] میگذرانید.
کوروش همچنین دریافت که اقوام تابعه امپراتوری ماد، که بیشتر آنها مجبور بودند سربازان ارتش ماد را تأمین کنند، از این وضع بسیار ناخشنودند و در صورت حمله به آستیاگ از او پشتیبانی نخواهند کرد.
کوروش ضمن بررسی ضعفهای دشمنان خویش، به آرامی به طرح نقشه علیه آنها پرداخت و نخستین ضربه خود را در سال ۵۵۳ ق. م وارد ساخت.
درباره شورش پارسیان که از آغاز آن تا حمله مستقیم کوروش به پایتخت ماد، اکباتان، حدود سه سال طول کشید، جزئیات زیادی در دست نیست. بنابه نوشته هرودوت:
آستیاگ بیدرنگ اهالی ماد را فرمان بسیج داد و به قدری آشفتگی خیال داشت که هارپاگ را به فرماندهی این لشکر برگزید…
از اینرو وقتی لشکریان او با سربازان پارسی روبرو شدند فقط تنی چند… تن به کشتن دادند و از بقیه، عدهای جانب پارسیان را گرفتند ولی قسمت اعظم لشکریان پشت به دشمن کردند.
تا آستیاگ از شکست ننگین سپاه ماد آگاه شد، سوگند یاد کرد که به هر حال کوروش را آسوده نخواهد گذاشت.
پس همه مادیها را، چه آنها را که در سن و سال خدمت نظام بودند و چه مسنترها را که هنوز در شهر بودند، به خدمت سربازی فراخواند و با این افراد به میدان نبرد شتافت. اما شکست خورد، سربازانش به قتل رسیدند و خود او اسیر شد.
بدین ترتیب، امپراتوری ماد که تازه تشکیل شده بود، ناگهان به دست کوروش پایانی مصیبتبار یافت.
با این حال خود کشور ماد ویران نشد. کوروش با به نمایش گذاردن تساهل و مدارا و خردمندیِ یک فرمانروای بزرگ، مادها را گرامی داشت؛ به بسیاری از نجیبزادگان آنها مقامهای بلندی در دربار و ارتش خویش واگذار کرد.
او سرزمین ماد را نخستین ایالت یا ساتراپی امپراتوری خویش قرار داد و آن را «مادا» نامید و اکباتان را سالم و دستنخورده، پس از پاسارگاد در تپههای فارس، به عنوان پایتخت دوم خویش برگزید، از این رو از آن پس امپراتوری ایران باستان را معمولاً «شاهنشاهی ماد و پارس» مینامیدند.
افزون بر این، کوروش بزرگواری و بخشندگی فوقالعادهای نسبت به دشمن پیشین خود آستیاگ نشان داد، با او با احترام رفتار کرد و اجازه داد برای بقیه عمر خویش در دربار سلطنتی او اقامت گزیند.
کوروش با این شیوه رفتار خود تصویری از یک رزمجوی نیرومند و در عین حال فرمانروایی محترم و دادگر از خود بر جای گذاشت و بدینسان ستایش و وفاداری اتباع و رعایای خود را جلب کرد.
سازمان نظامی و سیاسی
کوروش با فتح سرزمین ماد فرمانروای تمام سرزمینهایی شد که آستیاگ بر آنها حکومت میکرد، از جمله بیشتر سرزمین آشور، ارمنستان کوهستانی، سوریه در ساحل دریای مدیترانه و بخشهای زیادی از فلات ایران.
شاید الهامبخش او اعتقادش به سرنوشت ایزدی ایران بود.
کوروش رؤیای توسعه بیشتر قلمرو خود را در سر میپرورانید، اما متوجه بود که برای تحقق این هدف به نیرومندترین و قابل انعطافترین سیستمهای نظامی و سیاسی که تاکنون خاور نزدیک به خود دیده بود نیاز دارد؛ از این رو با پشتکار به توسعه و بهبود این دو سیستم در بقیه عمر پرداخت.
سیستم ارتش کوروش تا حد زیادی از سیستم نظامی آشوریان کپی برداری شده بود، گرچه او این سیستم را تغییر داد و تکمیل کرد.
آشوریان تا حد بسیاری از تاکتیکهای مؤثری که طی قرنها در جنگهای خاور نزدیک مرسوم بود استفاده میکردند.
این تاکتیک مبتنی بود بر استفاده از یک زوج تیرانداز، یکی نیزهافکنی که سپری بزرگ و سبک اما مقاوم از چرم و حصیر حمل میکرد و دیگری کمانداری که تیراندازی میکرد.
نیزهافکن با دشمن درگیر میشد و سپر را به دست میگرفت. تیرانداز در پشت نیزهافکن پنهان میشد و رگبار تیر را به دشمن میبارید.
ایرانیان به سپر «اسپارا» میگفتند و این واحدهای تاکتیکی را «اسپارابارا»[سپرباره یا سپردار] مینامیدند.
معمولاً آشوریان این واحدها را در کنار هم در دو صف آرایش میدادند، صف اول از سپرداران و صف دوم از تیراندازان.
کوروش به عمق و نیز به تعداد کمانداران نسبت به هر سپر افزود و تمرکز سنگینتری از تیراندازان به وجود آورد.
سازمان اولیه پیادهنظام ایران باستان براساس سیستم اعشاری یا دهدهی بود. چنان که دانشمند کلاسیک نیک سکوندا توضیح میدهد:
ارتش ایران از هنگهای هزار نفری تشکیل میشد. اصطلاح پارسی باستان این هنگها «هزارابام» بود…
فرمانده هر هنگ را «هزار پاتیش» میگفتند؛ هر هنگ هزار نفری به ده «صاتابا» یا فوج صدنفری تقسیم میشد.
فرمانده هر «صاتابا» یک «صاتاباتیس» بود که به نوبه خود هر «صاتابا» به ده «داتابا» مرکب از ده مرد تقسیم میشد.
«داتابام»[یا جوخه ده نفری] کوچکترین واحد تاکتیکی پیادهنظام بود که به ستون یک به میدان نبرد فرستاده میشد.
«داتاپاتیس»[یا سرجوخه ده نفری] در جلوی ستون قرار میگرفت و یک «اسپارا»[سپر] حمل میکرد.
در پشت او بقیه «داتابام»[افراد جوخه] به صورت یک ستون نه نفری میایستادند و هر مرد به کمان و شمشیر کج مسلح بود.
معمولاً «داتاپاتیس» یک زوبین سبک کوتاه شش پایی به دست میگرفت و فرماندهی و نیز حفاظت از بقیه جوخه [داتابام] را برعهده داشت.
با وجود این گاه تمام افراد «داتابام» مسلح به کمان بودند و «اسپارا»[سپر] مانند «دیواری» در جلوی ستون از آنها محافظت میکرد و امکان میداد که همه افراد «داتابام» با دست باز به تیراندازی یا شمشیرزنی بپردازند.
سیستم اعشاری برای واحدهای بزرگتر از هنگهای هزارنفری نیز مورد استفاده قرار میگرفت.
ارتشهای بزرگ از واحدهایی مرکب از ده «هزارابا» یا ده هزار تن تشکیل میشدند. اصطلاح فارسی ایران باستان این گروههای بزرگ از بین رفته ولی به یونانی به آنها myriad [معادل «بیور» فارسی در شاهنامه] میگفتند.
مهمترین واحدهای «ده هزار تنی»[یا «بیور»] ایرانی گروههای نخبهای بودند که گارد شاهنشاهی را برای محافظت از شخص شاه تشکیل میدادند.
بهترین سربازان ارتش در این گارد که به «آمرتکا»[بیمرگ یا «هنگ جاوید»] معروف بود خدمت میکردند؛ از این رو به آنها هنگ جاوید میگفتند که به محض کشته شدن یا مرگ یکی از افراد آن، فرد دیگری جانشین او میشد.
سربازان ایران باستان چه میپوشیدند
هرودوت در کتاب تواریخ خود شرح مختصری در باره جامه و سلاح پیادهنظام ایران ارائه میدهد:
لباس این سپاهیان مرکب است از کلاه نرم نمدی، ردای گلدوزی شده آستیندار، زرهی با زنجیرهایی شبیه به فلس ماهی که مانند کت روی ردا میپوشیدند و شلوار. به عنوان اسلحه یک سپر حصیربافت سبک، یک تیردان یا ترکش، زوبینهای کوتاه، کمانی سخت و محکم با تیرهایی از جنس نی و خنجرهایی آویخته به کمر داشتند.
کوروش افزون بر پیادهنظام از واحدهای تاکتیکی نوع دیگری نیز استفاده میکرد.
نخست او متکی به سوارهنظامی بود که به صورت هنگهای مادی، یعنی چابکسواران بسیار ماهر که در خاور نزدیک بینظیر بودند، سازمان یافته بودند.
اما با گذشت زمان سپاه نخبهای از رزمجویان سوار از میان نجیبزادگان ایران باستان تشکیل داد.
همچنین از تکیهگاه اصلی ارتش قدیمی آشور یعنی از واحد ارابهرانان استفاده کرد ولی چنان اصلاحاتی در آن انجام داد که آنها میتوانستند مهیبترین حمله را مستقیما به صفوف دشمن وارد آورند.
گزنفون مورخ یونانی قرن چهارم ق. م در گزارش خود از زندگی کوروش مینویسد:
او ارابههایی جنگی ساخته بود که چرخهای نیرومندی داشتند و به آسانی شکسته نمیشدند؛ این ارابهها محورهای بلندی داشتند و میتوانستند در هر جاده با هر پهنایی حرکت کنند بدون آنکه واژگون شوند.
اتاقک مخصوص ارابهران از الوارهای نیرومند به شکل برجک هرمی ساخته شده بود و بلندی آن به اندازهای بود که ارابهران میتوانست به آسانی اسبها را هدایت کند؛ به علاوه بجز چشمها سراسر بدن هر راننده زرهپوش بود.
افزون بر این در دو طرف محور چرخها داسهای (یا تیغههای) فولادی نصب شده بود… چنان که در قلب صفوف دشمن آنها را به این سو و آن سو پرتاب میکرد.
سربازی اجباری در ایران باستان !
به طور کلی خدمت در واحدهای سوارهنظام، پیادهنظام و ارابهرانی برای تمام مردان ایران باستان ، هم برای نجیبزادگان و هم افراد عادی، اجباری بود.
هر فرد مذکر بیست تا بیست و چهار ساله موظف بود دوره آموزش جنگی ببیند و در نبرد شرکت جوید. بسیاری نیز برای مدت زیادی که تا پنجاه سالگی طول میکشید در ارتش میماندند.
کوروش همچنین سازمان سیاسی امپراتوری خود را براساس الگوی آشوریان به وجود آورد گرچه تغییرات اساسی مثبتی در آن ایجاد کرد.
آشوریان قلمرو خود را به ایالاتی تقسیمبندی کرده بودند که هر کدام را فرمانداری اداره میکرد و مستقیما به شاه در نینوا گزارش میداد.
کوروش نیز به همین شیوه ساتراپیها را به وجود آورد که هر یک شامل یک واحد جغرافیایی و فرهنگی متشکل از ملت مغلوب میشد.
در ایران باستان ساتراپ یا شهربان که به معنای «حامی قلمرو پادشاهی بود» و به اداره ساتراپی گماشته میشد قدرت زیادی داشت؛ قدرتی که تقریبا مشابه قدرت شاه در مرکز بود گرچه کوروش بر قدرت آنها نظارت میکرد.
ساتراپ اجازه داشت سپاهیان محلی را برای اداره شهربانی ایالت خود فرماندهی کند، ولی منشی او، که یک افسر امور مالیه بود و فرمانده پادگان سلطنتی در پایتخت او، گزارش امور را مستقیما برای شاه میفرستادند.
کوروش به عنوان یک اقدام دیگر، شبکهای از جاسوسان در ایالات داشت که اخبار مهم رویدادهای مناطق دوردست را برای او ارسال میکردند.
حمله به لیدی
ثابت شد که سازمان نظامی و سیاسی نیرومند کوروش کلید موفقیت او برای شروع توسعه روشمند امپراتوریای است که از مادها به او رسیده بود.
شکست ماد نه تنها سرزمینهای خارجی پهناوری را تحت تسلط کوروش قرار داد بلکه آغازی برای توازن ظریف قدرت در خاور نزدیک بود.
سه قدرت بزرگ دیگر منطقه ـ مصر، بابل و لیدی ـ کوروش را پادشاه نوخاستهای میدانستند که امنیت آنها را مورد تهدید قرار داده است؛ با حمله گستاخانه کوروش به لیدی در سال ۵۴۶ ق. م ثابت شد که ارزیابی آنها درست بوده است.
کوروش مصمم بود نشان دهد که از کیاکسار که با اعتقادی خرافی به آسانی دست از سر لیدی برداشت فاتح بزرگتری است. کوروش پادشاه بزرگ ایران کمتر از شهریار پیشین ماد به فال و شگون اعتقاد داشت و از خورشید گرفتگی برای غلبه بر جهان بیمی به خود راه نمیداد.
شوخی سرنوشت اینکه، اعتقاد به تفأل نقش مهمی در جریان لشکرکشی کوروش به لیدی ایفا کرد.
این بار کروزوس پادشاه جدید لیدی و پسر آلیاتس، اجازه داد که خرافات سرنوشت او را تعیین کند.
کروزوس یونانیان را، که بعضی از آنها ـ ایونیان ـ در شمار اتباع او بودند بسیار میستود و به آداب و آیینهای ایشان اعتقاد داشت.
یکی از عادات یونانیان مشورت با هاتف مشهور معبد شهر دلفی، شهری در منطقه مرکزی یونان اصلی بود.
آنها در هنگام خطر یا بحران که در آنها تردید ایجاد میکرد با این هاتف مشورت میکردند.
هاتف این معبد کاهنی بود که همگان عقیده داشتند با خدایان در ارتباط است، میانجی آنها با انسان محسوب میشود و میتواند در مواقع خطیر به پیشگویی بپردازد. بنابراین کروزوس نیز طبق این سنت پیکی نزد هاتف فرستاد و از او پرسید آیا صلاح است که به نبرد با کوروش بپردازد یا نه.
هاتف پاسخ داد که اگر شاه لیدی از رود هالیس(قیزیل ایرماق کنونی در ترکیه) واقع در آسیای صغیر عبور و به ایرانیان حمله کند، امپراتوری بزرگی را نابود خواهد کرد.
بدینترتیب کروزوس با اطمینان به این پیشگویی از رود هالیس گذشت و به کوروش حمله کرد اما با نهایت تعجب دید نمیتواند ارتش نیرومند کوروش را شکست دهد.
لیدیاییها پس از این شکست موقتی به سارد پایتخت خود که در حدود هشتاد کیلومتری ساحل دریای اژه قرار داشت عقب نشینی کردند.
کوروش، برخلاف انتظار ایشان، به سرعت آنها را تعقیب کرد و دو لشکر بار دیگر رویاروی هم قرار گرفتند. این بار، چنان که هرودوت نوشته است:
در برابر شهر سارد دشت پهناور خشک و بیدرختی قرار داشت… چون لیدیاییها در آن دشت پهناور لشکر آراسته بودند، کوروش به سبب نگرانی از خطر سوارهنظام ایشان درصدد برآمد تا طبق پیشنهاد هارپاگ مادی اقدام کند.
پس همه شترها را که خاص باربری و حمل وسایل و ارزاق بودند جمعآوری و بار آنها را خالی و نفراتی بر آنها سوار کرد تا به جلوی جبهه روانه شوند، ضمنا فرمان داد که نخست حمله به پیشتازان سپاه کروزوس آغاز شود، سپس پیادگان و بعدا سواران شاهی از دنبال پیشروی کنند…
سبب روبرو کردن سوارهنظام دشمن با شترها برانگیختن ترس غریزی اسب از شتر است.
هیچ اسبی طاقت دیدن یا استشمام بوی شتر را ندارد…
این نیرنگ به خوبی مؤثر افتاد، چون به محض آغاز نبرد تا چشم اسبها به شتران افتاد و بوی این حیوان را حس کردند، رو گردانیده پا به فرار گذاشتند.
از این رو یگانه مایه اطمینان خاطر و امیدواری کروزوس از بین رفت، ولی لیدیاییها رشادت نموده و در قبال این وضع و حال، چالاک از زینهای خود پایین پریده با ایرانیان گلاویز شدند.
تلفات هر دو طرف سنگین بود اما سرانجام لیدیاییهای مغلوب به درون آکروپولیس پناهنده شدند و ایرانیان ایشان را محاصره کردند.
در واقع کوروش با استفاده از تاکتیکهای محاصره، که تکنیک نظامی دیگری بود که از آشوریان به ارث رسیده بود، سارد را تسخیر کرد و شروع کرد به تبدیل لیدی به یک ساتراپی دیگر ایران.
کروزوس پیشگویی هاتف معبد دلفی را باور کرده و شکست خورده بود؛ اما همان گونه که هرودوت متذکر میشود:
او به سختی میتوانست هاتف را به خاطر شوربختی خود سرزنش کند، چون؛ خداوند گفته بود که اگر او به ایرانیان حمله کند امپراتوری نیرومندی واژگون خواهد شد.
فرد خردمند پس از دریافت این گونه پاسخ باید دوباره بپرسد منظور کدام امپراتوری است، امپراتوری خود من یا کوروش؟
اما او آنچه را که شنیده بود به سود خود تعبیر کرد و دوباره به پرسش نپرداخت؛ از این رو باید این شکست را میوه اشتباه خود میدانست.
کروزوس پادشاه لیدی ستایشگر بزرگ یونانیان بود. هرودوت داستانهای زیادی در باره این فرمانروای پرشور نقل کرده است.
نخستین تماس ایرانیان با یونانیان
سقوط لیدی که به معنای چیرگی کوروش بر دومین قدرت از چهار قدرت بزرگ منطقه بود، امواج تکاندهندهای در سراسر خاور نزدیک به وجود آورد.
پیروزی ایران شهرهای یونانی ایونیه واقع در ساحل دریای اژه را که اکنون مستقیما با ماشین بزرگ جنگی کوروش رودررو شده بودند، به کلی مبهوت کرد.
آنها با نهایت نومیدی از اسپارت دولت ـ شهری که بر شبهجزیره پلوپونز که یک سوم جنوب یونان را شامل میشد تسلط داشت، تقاضای کمک کردند.
همه یونانیان از ارتش کوچک ولی مهیب اسپارت بیم داشتند و در عین حال آن را شکستناپذیر میپنداشتند و به آن احترام میگذاشتند.
با این حال اسپارتیان که معروف بود از جنگیدن دور از میهن خویش اکراه دارند، ارتش خود را نفرستادند.
در عوض پیکی با پیامی جسورانه نزد کوروش فرستادند و تهدید کردند که اگر او جرئت کند و به شهرهای یونانی حمله برد با واکنش اسپارت روبرو خواهد شد.
برای پادشاه نیرومند ایران که بر یک چهارم جهان شناخته شده آن روز حکومت میکرد، دولت ـ شهرهای یونانی چیزی بیش از دهکدههایی نبودند که در حاشیه تمدن با پراکندگی به ستیز با یکدیگر مشغولند؛ مثلاً او میدانست که بزرگترین دولتهای یونانی ارتشی بیش از چند هزار سپاهی ندارند و تعداد افراد ارتش بیشتر آنها به چند صد نفر هم نمیرسد.
از این رو اتمام حجّت اسپارتیان برای او هم خندهدار و هم توهینآمیز بود.
او به پیامآور اسپارت گفت:
«من هرگز از جماعتی که در وسط شهر خود میدان خاصی دارند تا در آنجا یکدیگر را با سوگند و چانهزدن فریب دهند باکی ندارم.
اگر سر و کارم با چنین افرادی بیفتد آن گاه فقط صدمات وارده بر ایونیها خاطر ایشان را پریشان نخواهد کرد بلکه گرفتاری خودشان نیز فراغتی برایشان باقی نخواهد گذاشت.»
هرودوت میافزاید:
منظور کوروش از این پیام انتقاد کلی از رفتار همه مردم یونان بود زیرا ایشان میدان و بازار برای داد و ستد کالا دارند» حال آنکه ایرانیان بازاری ندارند و کودکان را از بازارها دور نگه میدارند تا دروغ و فریب نیاموزند.
گردآوری تدارکات برای لشکرکشی
این قطعات گزیده از کتاب پرورش کوروش نوشته گزنفون بخشی از فهرست طولانی تدارکاتی است که شاه ایران باستان دستور داده بود برای لشکرکشی تأمین شود و نشاندهنده نوع تدارکات ارتشهای آن روزی است.
«اگر کسی لباس کافی و خوب با خود بر میداشت برای او چه هنگام تندرستی و چه بیماری بسیار مفید بود…
ما بایست همراه خود چیزهایی که افراد مریض به آن احتیاج داشتند برمیداشتیم؛ زیرا وزن چندانی نداشتند و اگر بیماری پیش میآمد بسیار مفید واقع میشدند.
همچنین میبایست تسمههای محکمی با خود داشته باشیم، زیرا این تسمهها را تقریبا به همه مردان و اسبها محکم میبستند و اگر پاره و فرسوده میشدند یا چیزی میشکست، همه چیز دچار وقفه میشد…
همچنین میبایست چوب و الوار کافی برای ارابهها و گاریهای باری داشته باشیم زیرا آنها پس از مدتی مصرف خراب میشدند. ابزارهای لازم برای تعمیرات نیز ضرورت داشت…
علاوه بر اینها میبایست بیلچهای داشته باشیم، و برای هر گاری و هر دسته حیوان یک تبر و یک داس لازم بود…
ناظران و سرپرستان واحد مهندسی در پیشاپیش گاریها حرکت میکردند و به طوری که در صورت نیاز به جادهسازی، کار به شتاب شروع میشد…. در این میان… آهنگرها، نجاران و پینهدوزان نیز بودند و…»
آن گاه کوروش در پاسخ به بلوف اسپارت به محاصره شهرهای یونانی که به علت اختلاف با یکدیگر قادر به اتحاد نبودند پرداخت.
به علت سرعت عمل کوروش اسپارتیان سرسخت کاری از پیش نبردند و نتوانستند به بقیه یونانیان کمک برسانند؛ خیلی زود ایونیه شکست خورد و ناچار شد تحقیر پرداخت خراج سالانه به کوروش (طلا و چیزهای باارزش دیگر) و نیز تأمین سرباز برای ارتش او را بپذیرد.
نخستین تماس مهم میان ایران و یونان در آن روزگار بر هر دو ملت عمیقا تأثیر گذاشت و به ایرانیان درس بیشتری از یونانیان آموخت.
به گفته اومستد:
ایرانیان دریافتند که افراد [یونانی] جنگجویانی فوقالعاده، زیرک و به خوبی مسلح هستند و میتوانند سپاهیان خود را با هم متحد سازند.
آنها همچنین کشف کردند که دولت ـ شهرهای یونانی که به سختی با یکدیگر دشمنی و حسادت میورزند، توانایی اقدام متحد و مشترک را ندارند و پیدا کردن دوستانی قابل خرید در میان ایشان چندان دشوار نیست…
اما مهمترین کشف آنها این بود که در این دولت ـ شهرها تقسیمات و اختلافات طبقاتی وجود داشت و ایرانیان میتوانستند از طریق دادن رشوه یا وسایل دیگر، طبقهای را علیه طبقه دیگر برانگیزند.
کوروش پیروزمند
کوروش پس از فتوحات موفق خود در غرب، به سرزمین خود فارس در ایران بازگشت و به کاخسازی و ساختن سایر بناهای سلطنتی در پاسارگاد پرداخت.
بسیاری از سنگتراشانی که در این طرحهای ساختمانی کار میکردند، کارگران ماهر لیدیایی و یونانیان ایونیه بودند که کوروش از ساتراپی جدید خود در آسیای صغیر همراه آورده بود.
پس از گذشت مدت اندکی شاه بزرگ متوجه شرق شد و ارتشش به سوی اقوام ایرانی ساکن شمال و شرق دشت کویر نمکی از جمله سرزمین آریا [هرات کنونی] که تسلیم او نشده بودند سرازیر شد.
سپس به سوی شمال شرق و درههای رود اوکسوس (جیحون) که به دریاچه آرال واقع در حدود سیصد مایلی غرب دریای خزر میریخت لشکر کشید.
سرزمین باکتریا [بلخ]، واقع در امتداد حاشیه شرقی این رود، پیش از رسیدن هزاران پارسی سقوط کرد، چنان که منطقه شمال غربی هندوستان معروف به قندهار (گاندارا یا گانداری تیس) به زودی به این سرنوشت دچار شد.
کوروش در اواخر سال ۵۴۰ ق. م با این فتوحات شرقی وسعت امپراتوری ایران باستان را تقریبا دو برابر کرد.
آن گاه به این نتیجه رسید که اعتماد به همپیمان سابق ماد یعنی بابل کافی است و ظرف چند ماه خود را به جلگههای آبرفتی غنی بینالنهرین رسانید.
نبونید پادشاه بابل ارتش خود را بسیج کرد تا به رویارویی با مهاجمان بپردازد، اما او و سربازانش یارای مقابله با نیروهای رزمنده ایرانی را نداشتند.
در اوایل اکتبر سال ۵۳۹ ق. م (اواسط مهرماه) ارتش کوروش شهر اوپیس واقع در ساحل رود دجله در حدود دویست کیلومتری شمال بابل را تسخیر کرد و حدود یک هفته بعد، سردارش گوبریاس سپاه ایران را به حصارهای پایتخت رسانید.
از آنجا که هم کاهنان قدرتمند بابل و هم اکثریت اشراف محلی و مردم عادی از نبونید متنفر بودند، چون برخلاف خدای بزرگ سنتی و محبوب بابل یعنی مردوک به تبلیغ و رواج پرستش سین خدای ماه پرداخته بود، گروه بیشماری از آنها به سپاه ایران گریخته بودند و گوبریاس توانست بدون نبرد به آسانی وارد شهر شود؛ بسیاری از مقامات و مردم شهر که ایرانیان را نجاتدهنده خود تلقی میکردند با شادمانی از آنها استقبال کردند.
اردوی ارتش ایران باستان
گزنفون در کتاب پرورش کوروش اطلاعات زیر را در مورد آرایش اردو و سپاه کوروش، که احتمالاً شاهان و سرداران بعدی ایران باستان نیز از آن پیروی میکردند، در اختیار ما قرار میدهد:
«کوروش در آغاز فرمانروایی مقرر فرمود که چادرش همواره به سوی شرق برپا شود؛ سپس تعیین کرد که چادرهای نیزهداران گارد شخصی او در چه فاصلهای از کوشک سلطنتی قرار داشته باشند؛ آن گاه در سمت راست جایگاه نانوایان، در سمت چپ جایگاه آشپزان، در طرف راست محل استقرار اسبان، و در طرف چپ محل استقرار سایر چارپایان را تعیین فرمود و هر چیز چنان سامان داده شد که هر کس میدانست محلش در اردو از نظر اندازه و موقعیت در کجا قرار دارد…
چون کوروش به نظم و ترتیب در اداره… ارتش بسیار اهمیت میداد.
خود او نیز در وسط اردو قرار گرفت چون معتقد بود که آنجا از هر جای دیگری امنتر است.
سپس مطمئنترین یاران او… و بعد جرگه سواران و ارابهرانان قرار داشت…
افزون بر این، زوبیناندازان و تیراندازان با سلاحهایشان میخوابیدند… تا هرگاه که موقعیتی پیش آید و لازم شود آنها بتوانند حتی در شب آماده کارزار باشند…
و همه افسران پرچمی روی چادرهایشان نصب میکردند… [به طوری که] دستیاران یا آجودانهای زیر فرماندهی کوروش از محل سایر افسران آگاه بودند و پرچم هر یک از آنها را میشناختند.»
کوروش در ۲۹ اکتبر (۷ آبان) پیروزمندانه وارد شهر شد و نخستین اعلامیه رسمی خود را به این شرح صادر کرد:
«منم کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه نیرومند، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهار گوشه جهان.»
کوروش با سقوط بابل، امپراتوری آن از جمله تمام جنوب بینالنهرین و بیشتر منطقه فلسطین را به امپراتوری ایران باستان افزود چنان که پهناوری آن از سواحل دریای اژه در غرب تا غرب هندوستان در شرق را شامل میشد.
اکنون تنها مصر به عنوان یگانه قدرت بزرگ خاور نزدیک باقی مانده بود که هنوز تحت تسلط ایرانیان در نیامده بود.
نقشه کوروش آن بود که تمدن نیل را نیز به امپراتوری خود بیفزاید.
کوروش در اواخر دهه ۵۳۰ ق. م پسر خود کمبوجیه را با سپاهی عظیم و آموزش دیده برای فتح مصر اعزام داشت.
کوروش بزرگ در اوایل آبان سال ۵۳۹ ق. م پیروزمندانه وارد بابل شد. در آن زمان این شهر پرآوازه در ساحل فرات چنان بزرگ بود که یک دیوار دفاعی به بلندی پانزده متر و به طول بیش از هجده کیلومتر به دور آن کشیده شده بود.
یکی از عجایب این شهر برجی به ارتفاع پنجاه متر بود که معبد مردوک خدای بابل برفراز آن قرار داشت.
اما عمر نخستین فرمانروای بزرگ ایران کفاف نداد تا به چشم خود ثمرات این کار عظیم را ببیند.
او در حدود سال ۵۳۰ ق. م هنگامی که به شرق در نزدیکی دریاچه آرال لشکر کشیده بود، در جنگ زخمی شد و درگذشت.
جسد او را به پاسارگاد بازگرداندند و در مقبره سنگی ساده و زیبایی دفن کردند که همچنان به عنوان مزار یکی از بلندپروازترین و با استعدادترین فرمانروایان روی زمین باقی مانده است.
به گفته بوسانی
«مدارا و تساهل دینی او، رفتار بزرگوارانه و مهربانانهای که با دشمنان مغلوب خویش داشت…
و مهارت و قابلیت فوقالعاده او به عنوان یک فرمانده جنگی، توضیحدهنده علت ستایشی است که همه جهان، حتی بابلیان و یونانیان، نسبت به کوروش بزرگ داشتهاند.»
در واقع فردی یونانی نظیر گزنفون باور داشت که «این مرد شایسته همه گونه تحسین است» و میافزود که
«کوروش زیباترین چهره، بخشندهترین و بزرگوارترین قلب، آزمندترین فرد برای آموختن و بلندپروازترین پادشاه بود، چنان که میتوانست انواع سختیها و خطرات را تحمل کند.»
فرمانروایانی نظیر کوروش که ستایش فوقالعاده دوست و دشمن را بر میانگیزند در تاریخ جهان بسیار کمیابند. ایران باستان هرگز دیگر پادشاهی همانند او را ندید.
در نوشته های بعدی به تاریخ ایران پس از کوروش میپردازیم.
پرسش های متداول
کوروش کبیر به چه چیز معروف است؟
بر اساس کتاب مقدس، کوروش بزرگ، پادشاه امپراتوری هخامنشی، پادشاهی بود که به اسارت بابل پایان داد . در سال اول سلطنتش، خدا او را ترغیب کرد تا حکم کند که معبد اورشلیم باید بازسازی شود و یهودیانی که مورد توجه قرار میگرفتند برای این منظور به سرزمین خود بازگردند.
چه کسی کوروش کبیر را در جنگ شکست داد؟
کوروش پس از تقویت نفوذ خود در شرق فلات ایران، توجه خود را به ساکای عشایری معطوف کرد. او پادشاه آنها آمورژس را اسیر کرد، اما اسپارترا همسر آمورژس ارتشی متشکل از 300000 مرد و 200000 زن جمع آوری کرد و کوروش را در نبرد شکست داد
کوروش بزرگ چه دینی داشت؟
کوروش کبیر، بنیانگذار امپراتوری ایران هخامنشی، زرتشتی مومن بود.
آیا کوروش مسیح است؟
طبق اشعیا 45:1، کوروش مسحشده یهوه ، مسیح اوست: خداوند به مسحشدهاش، به کوروش که من به دست راستش گرفتم، چنین میگوید
چه چیزی کوروش را به یک رهبر بزرگ تبدیل کرد؟
کوروش رهبر بزرگی بود زیرا نه تنها توانست یک امپراتوری عظیم را فتح کند، بلکه هنگامی که این کار را کرد به مردمی که فتح کرده بود آسیبی نرساند. او همچنین به مردم اجازه داد تا به ادیان خود عمل کنند. او حتی به عبرانیان اجازه داد تا برای بازسازی معبد خود به اورشلیم بازگردند
یک پاسخ
اینقدر کوروش کوروش نکن . برو تحقیق کن اول ببین کوروش چجور پادشاهی بود . کسی بود که به هیچ کس رحم نمیکرد و مردی هوس باز بود. ما بهترین پادشاه رو داریوش میدونیم . اومدی که کوروش رو بزرگ کنی . برو اطلاعاتتو ببر بالا و تاریخ تحریف شده رو مطالعه نکن .